بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 1
به نام خدا
سلام دوستان.....
نمی خواستم به روز کنم ولی یه نفر ازم خواست که به جای تسلیت تبریک بگم....
بسیار خوب....تولد هشتمین ستاره ی قشنگه آسمان امامت.. بزرگواری...وبخشش رو به همه ی دوست دارانش تبریک میگم....کاش فردا تو حرمش بودیم....اون حرم امن....حرمی که حتی به هواشم میتونی تکیه کنی....چه برسه به دیواراش...چه برسه به پنجره فولادش.....واای که با صفا ترین جاش صحن انقلابشه که وقتی تو صف نماز ایستادی 2 تا قبله جلو روته به هردوش تعظیم می کنی ولی در اصل یه قبله داری اونیکه از همه بزرگتره ...اونیکه همه ی این چیزارو برات یه وسیله کرده که بهش نزدیک و نزدیک تر بشی...وقتی رو به قبله ایستادی رو به گنبد فرستادشم هستی.....قبله ی اصلی رو نمیتونی ببینی ولی به جاش نمونه ی کوچیکشو میتونی ببینی...جلو چشاته..حسش میکنی...لمسش میکنی...با چشات معجزاتشو میبینی...من که دیدم ...شهریور سال 82..شب مبعث..تو صحن انقلاب..جولو پنجره فولاد...یه عالمه مریض....یه انتخاب شده...یه مرد...بعد از 2 هفته یهو چشاشو باز کرد ...نشست تو رختخوابش....فقط به طناب دستش و پنجره ها نگاه میکرد.....بعد از چند لحظه به خودش اومد ..مادرشو در آغوش کشید و گریه کرد بعد خدام حرم اومدن بردنش.....تو اون ازدحام من چه جوری تا نزدیکش رفته بودم ؟نمیدونم انگار سیل جمعیت منو برد...مریضای دیگه با حسرت بهش نگاه میکردن ولی به جاش یه نور امید تو دلشون ریشه مدووند...که آره!!!درست اومدیم ..اینجا همون جاس ......اشک از گوشه ی چشمای خستشون میغلتید و میومد پایین.....هوا سرد بود یه نسیم خنک میومد ولی جسم تو اون لحظه مال خود آدم نیست....سرمارو نمیفهمه..همه چیزتبدیل به آتیش عشق یه بزرگواریا یه بنده نواز میشه بردنش ته صحن اون بالا تو یکی از دفترا تا مردم پراکنده بشن.....ولی چه حال و هوایی بود..یادش بخیر ..یادمه من اون شبا برا جواب کنکور دعا میکردم.....امام رضا بطلب خیلی وقته دلم بهونه میگیره....خیلی باهات حرف دارم یه کوچولو گله دارم که فقط می خوام به خودت بگم ....میلادت مبارک...
1)دیدین گفتم وزیر پیشنهادی نفت رای میاره...حس شیشم که نیست حس شصتمه...
2)واقعا این رضا صادقی چرت و پرت میخونه...
3)همه جای دنیا هنوز آتیش یه جایی رو خاموش نکردن دلیلشو میفهمن..اینجا هنوز دارن رو دلیل افتادن هواپیما فکر میکنن....ملکی ایر لاین هواپیماش بهتر از c130ارتش بود...
زاده شدن بر نیزه ی تاریک
همچون میلاد گشاده ی زخمی
سفر یگانه ی فرصت را سراسر
در سلسله پیمودن.
بر شعله ی خویش سوختن
تا جرقه ی وا پسین
بر شعله ی حرمتی
که در خاک راه اش یافته اند
برده گان این چنین
آه از که سخن میگویم
ما بی چرا زنده گانیم
آنان به چرا مرگ خود آگاهان اند.
(مرحوم شاملو)
لینک دوستان
اشتراک